صبح چون زلف شب براندازد

شاعر : خاقاني

مرغ صبح از طرب پراندازدصبح چون زلف شب براندازد
بيضه‌ي آتشين براندازدکرکس شب غراب وار از حلق
تا به مرغ نواگر اندازدکرته‌ي فستقي بدرد چرخ
طفل خونين به خاور اندازدبرشکافد صبا مشيمه‌ي شب
در زبان‌هاي مزهر اندازدزخمه‌ي مطربان صلاي صبوح
در گلوي دو پيکر اندازدزلف ساقي کمند شب پيکر
مشتري طيلسان در اندازدبر قدح‌هاي آسمان زنار
بر لب خشک ساغر اندازدلب زهره ز دور بوسه‌ي تر
کز دهان آب احمر اندازددر بر بلبله فواق افتد
که ز منقار کوثر اندازدمرغ فردوس ديده‌اي هرگز
چون دهد عطسه عنبر اندازداز نسيم قدح مشام فلک
شعله در چرخ اخضر اندازدلعل در جام تا خط ازرق
تا کمند معنبر اندازدادهم شب گريخت ساقي کو
کز غبب طوق در بر اندازدجان به دستار چه دهيم آن را
خاک در چشمه‌ي خور اندازدخار در ديده‌ي فلک شکند
لعلش از پسته شکر اندازدعاشقان را که نوش نوش کنند
جرعه بر خاک اغبر اندازدخاک مجلس شود فلک چون او
سنگ فتنه به لشکر اندازدرنگ شوخي به مجلس آميزد
تير آرش ز عبهر اندازددرع رستم به سنبل آرايد
بر سبوي قلندر اندازدببرد سنگ ما و آخر سنگ
ساخت بر پشت اشقر اندازدبامدادان که يک سواره‌ي چرخ
همه زوبين اصفر اندازدسپر زرد کرده ديلم وار
سوي هر روزن اخگر اندازداز در مشرق آتش افروزد
بر سر از آب چادر اندازداين عروسان عور رعنا را
بر سر کوه و کردر اندازدزاهد آسا سجاده‌ي زربفت
در مغاک مقعر اندازدگنبد پير سبحه‌هاي بلور
تا در اين ديو، گوهر اندازدآهمن سازد آتش پيکان
اين دل غصه پرور اندازدسنگ در آبگينه خانه‌ي چرخ
چرخ ناکس برآور اندازدآتش اندر خزينه خانه‌ي دل
که مرا بخت در سر اندازدگله از چرخ نيست از بخت است
که به چاهش برادر اندازديوسف از گرگ چون کند نالش
جان به خاقان اکبر اندازددم خاقاني ار ملک شنود
بر قد شاه صفدر اندازدفلک ار خلعت بقا برد
کز سر کسري افسر اندازدشاه ايران مظفر الدين آن
زين غزل شکر تر اندازدنفس بلبلان مجلس او